الیناالینا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

الینا خاطره خوش زندگیم

عید سال 1393

1393/2/2 12:27
نویسنده : علی کوثری
609 بازدید
اشتراک گذاری

 

niniweblog.com

هر سال برای عید من و بابایی می رفتیم خونه مامان و آقا جون بابایی عید سال 92 من حامله بودم و امسال اولین سالی بود که با دختر دردانه ام می رفتیم 29 اسفند  پنج شنبه صبح زود راه افتادیم که بریم شیراز ، سال تحویل نو در  جاده شهرضا بودیم   niniweblog.com سال نو الینای گلم مبارک، مامان انشاا... امسال سال خوبی برای عزیزتر از جانم باشه لحظه تحویل سال 93 ساعت 20:27:7 روز پنج شنبه بود

حدودساعت 2 صبح آباده  رسیدیم آقاجون و ماماجونت ازدیدنت ذوق کرده بودند یه خورده باهات که بازی کردن رفتیم خوابیدیم صبح زود برای عید دیدنی مهمون اومده بود خونشون بدترین خاطره ای که تو زندگیم دارم مربوط به همان روزه، بعد خوش آمد گویی دخمل گلم گریه افتاد اومدم از جام بلند شوم شما هم بغلم بودی به پشت تو بغلم افتادی فقط خدا رحم کرد پاهات تو دستم موند زن عموت مرضیه هم پیشم نشسته بود وگرنه خدا ناکرده با سر به زمین می خوردی خیلی اون روز از درد گریه کردی و من هم بخاطر تو ،چون خودم مقصر میدونستم خدا رو شکر بعد از اینکه عمه جونت تو رو برد پیش همسایه شون که شکسته بند بلد بود مهره های کمرت  رو جا انداخت خدا رو شکر خوب شدی

niniweblog.com

niniweblog.com

  دوشنبه هم ما با آقا جونت و دوتا عموها و (خاله و دخترخاله و پسر خاله) بابات مسافرت رفتیم موقع رفتن یه سری هم به نقش رستم زدیم واز مقبره ها و کعبه زرتشت دیدن کردیم یه چند تا عکس از گرفتم بعدش  به آقام شهید رفتیم و دو روز اونجا موندیم یک روز تو بوشهر و یک روزهم تو بندر گناوه  

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

تو بوشهر و گناوه نتونستم ازت عکس بگیرم چون شارژ باطریش تموم شده بود تو بعضی عکسهاهام تو نیستی شرمنده گلم کوتاهی کردم تو بوشهرم دختر عموت رکسانا اونجا گم شدخیلی نگرانش شدیم عمه ات چای داغ ریخت روی پاش بدجوری پاش سوخت 

niniweblog.com

تو هم بخاطر حساسیت به پوشک پاهات سوخته بود بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم با عمه ات بردیمت دکتر متاسفانه تشخیص دکتر قارچ بود خیلی ناراحت شدم اونجا به خاطر اینکه هوا سرد نتونستم بشورمت فکر کنم بیشتر به همین خاطر پاهات اینجوری شد

niniweblog.com

یه روزم خونه آقا جون تلویزیون داشت ترانه پخش می کرد که دیدیم شما همین جوری که نشستی داری تکان میخوری و دست حرکت میدی حالا هر وقت ترانه باز می کنم شروع به رقصیدن می کنی رقصیدنت خیلی جالب

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)