مسافرت به آباده
از ده روزگی ات به بعد هر روز خونه عزیز جون می رفتیم سوار ماشین که می شدیم اگه بیدار بودی حتماً بیرون نگاه می کردی سرت بالا می بردی و به ساختمانها نگاه می کردی چقدر یعنی برات جالب بوده چله ات که گذشت من و بابات تصمیم گرفتیم بریم آباده دیدن آقا جون و مامان جونت تقریبا 19 و 20 شهریور ماه بود بعد ثبت نام بابایت به دانشگاه حول و حوش 20 روز اونجا بودیم اونموقع هم دل درد های شدید داشتی و حسابی کلافه شده بودیم اونجا هم خیلی زحمت به مامان جون دادیم یادت باشه انشاا... که بزرگ شدی از زحماتشون سپاسگزاری کنی این عکس هم اونجا گرفتیم متاسفانه همین یه عکسو داری ...
نویسنده :
علی کوثری
15:30